۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۱, دوشنبه

مفاهیم و اصطلاحات مشترک میان قرآن و اهل بیت(ع) و صوفیه(8) حجاب(2)

«حمدا یضیء لنا به ظلمات البرزخ»(1)

«(خدا را) آنگونه ستایش می کنیم که (خداوند)به واسطه آن ، ظلمت ها و تاریکی های برزخ را برایمان روشن گرداند.»

حضرت سجّاد(ع) در این فراز از دعای خود از خداوند تقاضا می کند که ظلمات برزخ را برای ما روشن گرداند.به عبارت دیگر ، از خداوند تقاضا می کند که ما را از قید حجاب های ظلمانی که مانند پرده هایی ضخیم بر روی قلب قرار گرفته و مانع تابش انوار الهی به قلب می شوند آزاد کرده و ما را از این موانع واقعا هولناک به عالم و عوالم نوری عبور دهد.مسئله «حجاب های ظلمانی» و وجوب عبور از آن ها به عالم و عوالم نوری از مباحث کلیدی و پایه ای تصوف است و در میان گروه های دیگر مسلمانان از جمله علما و فقها مسبوق به سابقه نیست.در باره اینکه چرا ظلمت همیشه در قرآن و زبان اهل بیت(ع) و به تبع آنان صوفیه ، جمع بسته می شود و ظلمات می آید در مباحث بعدی سخن خواهیم گفت.
                    --------------------------------------------
1.صحیفه سجّادیّه/دعای1 

مفاهیم و اصطلاحات مشترک میان قرآن و اهل بیت(ع) و صوفیه(7) - معرفت(ا)

«والحمد لله علی ما عرّفنا من نفسه»(1)

«سپاس خدای را به خاطر آنکه معرفت نسبت به خود را به ما داد.»

حضرت سیّد السّاجدین در این فراز از مناجات خود خدای را به خاطر آنکه نسبت به وجود مقدّس خود به ما «معرفت» بخشیده است سپاس می گوید.می دانیم که «معرفت» مانند درس ، آموختنی نیست بلکه با اشراقات و الهامات ربّانی به قلب سالک دردمند افاضه می شود و نتیجه سلوک موفّق است.«معرفت» ، یکی از مفاهیم و اصطلاحات مهم و کلیدی در تصوف است و همانطور که می بینیم از واژه های مورد علاقه اهل بیت(ع) نیز بوده است و صوفیه با شاگردی صادقانه در مکتب آن بزرگواران آن را فرا گرفته اند.این نوع از اصطلاحات در میان گروه های دیگر مسلمانان از جمله علما و فقها رایج نیست.
                        -------------------------------------------
1.صحیفه سجّادیّه/دعای1
               

فناء فی الله(3) - فناء افعالی(1)

«و ما رمیت اذ رمیت و لکنّ الله رمی»(1)

«وقتی تیر انداختی تو نینداختی بلکه خداوند انداخت»

خدای تعالی در این آیه شریفه تیر انداختن در میدان جنگ را از رسول خدا(ص) سلب و به خود نسبت می دهد در حالی که به ظاهر این رسول خدا(ص) بوده که به سوی دشمن تیر می انداخته است.به این مقام که در آن ، سالک الی الله صدور افعال و اعمال را از خویش و بلکه از هیچیک از موجودات نمی بیند و فاعل اعمال و افعال موجودات از جمله خود را خداوند می بیند در تصوف ، مقام «فناء افعالی» می گویند.مسیح(ع) نیز که در انجیل گفته است اگر کسی سیلی به یک طرف صورتتان زد طرف دیگر را هم جلو ببرید تا بزند ، در این مقام مقیم بوده و سیلی زننده را حضرت دوست می دیده است.
                          --------------------------------------------
1.انفال/17 

فناء فی الله(2) - فناء اسمایی(1)

«و علّم آدم الاسمآء کلّها»(1)

«و (خدا)همه اسم ها را به آدم آموخت»

در این آیه شریفه خداوند تایید و تاکید می کند که همه «اسم»های خود را به آدم(ع) تعلیم داده است.پس آدم واجد و صاحب همه «اسم»های خداوند بوده است.حال ، این واجدیّت و مالکیّت یا به شکل تباین بوده ، یعنی آدم در عرض خداوند قرار گرفته بوده و به صورت مستقلّ از خداوند این «اسم»ها را در اختیار داشته است که این اعتقادی شرک آلود است.یا به شکل حلول بوده ، یعنی خداوند با «اسم»های خود به شکل موجودی جدا از آدم در وجود او خانه کرده بوده است و یا به شکل اتّحاد بوده ، یعنی خداوند به شکل موجودی متمایز و جدا از وجود آدم با او متّحد شده بوده است که این دو تای آخری نیز شرک محض و باطل است.زیرا آدم را دارای وجودی مستقلّ از خدا فرض می کند.بنابراین فقط یک راه باقی می ماند و آن «فناء» آدم در خدا است.یعنی آدم به اذن الهی آنقدر در درجات هستی و ایمان بالا رفته بوده است که در یک رابطه طولی در مقامی خاص به نام «فناء فی الله» هستی مجازی خود را از دست داده و مانند قطره ای که در آب حل می شود در ذات الهی در مرتبه «اسماء» فانی شده بوده و پس از ، از دست دادن صفات بشری خود متخلّق به اسماء و صفات الهی شده بوده است.ناگزیر آدم صاحب مقام «فناء اسمایی» شده بوده است.
                       ---------------------------------------------
1.بقره/31

مفاهیم و اصطلاحات مشترک میان قرآن و اهل بیت(ع) و صوفیه(6) - سلوک(3) ، طریقت(4) ، ارادت(1) ، محبّت(2)

«ثمّ سلک بهم طریق ارادته و بعثهم فی سبیل محبّته»(1)

«سپس آن ها(=خلق) را در راه ارادت به خویش سلوک داد و راه برد و آن ها را در راه محبّت به خویش برانگیخت.»

در این فراز از مناجات صحیفه ، حضرت سجّاد واژه های : «سلک» که هم ریشه سلوک است ، «طریق» که هم ریشه طریقت است ، «ارادت» و «محبّت» را به کار برده اند که همگی از واژه ها و مفاهیم اساسی و کلیدی تصوف هستند.نکته ای که در این مناجات جلب توجّه می کند این است که حضرت می فرمایند خداوند پس از خلق موجودات ، آن ها را در راه محبّت نسبت به خویش به حرکت انداخت و در این مسیر آن ها را بر انگیخت.از اینجا دو نکته طریف دیگر برداشت می شود : یکی آنکه ، هدف الهی از خلقت موجودات یکی هم داشتن حال محبت موجودات نسبت به ساحت مقدسش بوده است.پس ما هم اگر بخواهیم در مسیر هدف الهی حرکت کنیم باید مبنای دینداری خود را نه بر رعایت خشک و بی روح قوانین شریعت که بر داشتن حال محبّت قلبی نسبت به خداوند استوار کنیم و این به طور دقیق همان روش صوفیه است که آن ها را از دیگر فرقه ها و گروه های درون دینی متمایز می کند.
دیگر آنکه ، کسی که روش دینداری و دین ورزی خود را بر اساس محبّت به خداوند قرار می دهد هماهنگ با کلّ آفرینش است و تمام موجودات عالم هستی در خدمت او قرار می گیرند تا او را به هدفش برسانند.

                --------------------------------------------------
1.صحیفه سجّادیّه/دعای1

مفاهیم و اصطلاحات مشترک میان قرآن و اهل بیت(ع) و صوفیه(5) - محبّت(1)

«و فرّغ قلبی لمحبّتک»(1)

«و قلبم را برای محبّتت فارغ کن.»

در این فراز از مناجات حضرت سجّاد ، ایشان واژ محبّت را به کار برده اند که از اصطلاحات کلیدی تصوف است و صوفیه آن و مسمّای آن را در مکتب قرآن و اهل بیت(ع) آموخته اند.

            --------------------------------------------------------
1.صحیفه سجّادیّه/دعای21

ذکر قلبی(4)

«و فرّغ قلبی لمحبّتک و اشغله بذکرک»(1)
«قلبم را برای محبّتت فارغ کن و آن را به ذکرت مشغول بدار.»
در مناجاتی که از حضرت سیّد السّاجدین(ع) نقل شد ، حضرت از خداوند درخواست می کند تا به او توفیق ذکر در مرحله قلب یا همان «ذکر قلبی» را بدهد.آمیخته شدن «ذکر قلبی» با «محبّت» آن هم در مرحله قلب در کلام حضرت به طور دقیق همان چیزی است که در تصوف مطرح است و هر یک به ترفیع مرتبه و درجه دیگری کمک می کند. 

              -----------------------------------------------------
1.صحیفه سجادیه/دعای21

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۰, یکشنبه

مفاهیم و اصطلاحات مشترک میان قرآن و اهل بیت(ع) و صوفیه(4)رویت و حجاب(1)

«و لا تحجب مشتاقیک عن النّظر الی جمیل رویتک»(1)

«و مشتاقانت را از نگاه کردن به زیبایی رویتت در حجاب قرار نده و محجوب نکن.»

یکی از مسایل اساسی در قرآن و در دیدگاه اهل بیت(ع) و به تبع آن ها در تصوف مسئله شهود و رویت قلبی خداوند است که به مدد مشاعر قلبی و باطنی از جمله چشم دل صورت می پذیرد.اما برای رسیدن به این جایگاه رفیع باید از قید حجاب هایی که روی قلب را گرفته و میان آدمی و خداوند دیوار کشیده است آزاد شد.
توضیح آنکه اگرعالم هستی را همچون دایره ای فرض کنیم آدمی در ابتدا در بالای دایره و در محضر خداوند قرار دارد.اما وقتی خداوند او را به عالم دنیا در پایین ترین قسمت دایره هستی می فرستد در مسیر هبوط به دنیا و قرار گرفتن در کالبد جسمانی از حجاب های نورانی و حجاب های ظلمانی عبور می کند که آخرین حجاب ظلمانی همین حجاب تن است.آیات : «لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم.ثمّ رددناه اسفل سافلین»(2) ، «ما انسان را در بهترین شکل ممکن آفریدیم.سپس او را به پست ترین عالم فرو فرستادیم» به این خلقت آدمی و حضور او در بهترین حالت که مقام عنداللهی و حضور در محضر خداوند است و سپس هبوط او به دنیا و آیه : «الله ولی الّذین آمنوا یخرجهم من الظّلمات الی النّور»(3) ، «الله ولیّ کسانی است که ایمان آورده اند و آن ها را از ظلمات به نور عبور می دهد» به وجود حجاب های ظلمانی و لزوم و وجوب عبور از آن ها به عالم نور اشاره دارند.در این باره و در باره مراتب حجاب های ظلمانی و نورانی و لزوم و وجوب عبور از آن ها و بازگشت به موطن اصلی در مباحث آینده سخن می رانیم.
در متن بالا که از حضرت سیّد السّاجدین نقل کردیم ایشان همچون یک سالک دردمند از حجاب هایی که سالک را از رویت و شهود جمال جمیل الهی باز می دارند سخن می گویند واز درگاه الهی طلب می کنند تا این حجاب ها را از جلوی دیدگان سالکان مشتاق شهود و رویت کنار بزنند.در متن بالا ایشان با واژه های : «تحجب» به حجاب ها و با واژه : «رویت» به شهود و رویت که جملگی از واژه های کلیدی تصوف هستند اشاره می کنند.
                  --------------------------------------------
1.مناجات خمس عشرة/مناجات الخائفین
2.تین/4 - 5
3.بقره/257

۱۳۹۱ اردیبهشت ۹, شنبه

ذکر قلبی(3)

و یهدی الیه من اناب.الّذین آمنواو تطمئنّ قلوبهم بذکر الله الا بذکر الله تطمئنّ القلوب(1)
«و(خدا)هر کس را که رو به سوی او داشته باشد هدایت می کند.کسانی که ایمان آورده اند و قلب هایشان با ذکر الهی آرام می گیرد.آگاه باشید که با ذکر الهی قلب آرام می گیرد»

در آیه شریفه بالا می بینیم که خداوند ، ذکر خویش را به قلب نسبت داده است.یعنی ذکر مورد نظر خداوند ، «ذکر قلبی» است.زیرا اهل دل و نیز پژوهشگران و اندیشمندان می دانند که ذکر لسانی هرگز به قلب راه نمی یابد تا مایه آرامش آن باشد.به همین جهت است که می بینیم آقایان علما و فقها و نیز مقلّدان آن ها تا آخر عمر از عدم حضور قلب در نمازهایشان شکایت دارند و رنج می برند.زیرا دستشان از «ذکر قلبی» که در اختیار اقطاب و مشایخ صوفیه حقّه است خالی است و ذکر لسانی آن ها به قلبشان راه نمی یابد تا روح سرکش قلب با اشتغال به آن از سرک کشیدن به این طرف و آن طرف و خاطره ها در هنگام نماز باز ایستد تا آن ها بتوانند از مناجات با خدا لذّت معنوی ببرند.
سه نکته مهم دیگر نیز در این آیات شریفه مشهود و موجود است : یکی آنکه «ذکر قلبی» را روش ذکری «الّذین آمنوا» بر می شمارد.به عبارت دیگر به ما نشان می دهد تا کسی تلقین «ذکر قلبی» نیافته باشد و ذکر به قلب او راه نیافته باشد در دایره اهل ایمان داخل نمی شود و در درگاه الهی ، مومن به حساب نمی آید.دیگر آنکه این «الّذین آمنوا» همان «من اناب» یعنی کسانی که دایما رویشان به سوی خداوند است هستند.و این به ما نشان می دهد که تا کسی ذکر به قلبش راه نیافته باشد و از «ذکر قلبی» بهره مند نشده باشد ، «منیب» نیست.یعنی پیوسته رویش به سوی خدا نیست.زیرا کسی که ذکر به قلبش راه نیافته باشد ، گاه قلبش به یاد خدا است و گاه به یاد غیر خدا ؛ اعم از زخارف دنیوی یا مسایل علمی و ....و بنابراین منیب نیست.و آخر اینکه خداوند می فرماید فقط کسانی را هدایت خواهد کرد که منیب باشند.یعنی از «الّذین آمنوا» باشند و ذکر به قلبشان راه یافته باشد و روش ذکری آن ها «ذکر قلبی» باشد.پس کسانی که فقط به ذکر لسانی مشغول هستند از هدایت الهی بی بهره اند.
               --------------------------------
1.رعد/27 - 28

ذکر قلبی(2)

قال السجّاد(ع) : و آنسنا بالذّکر الخفیّ(1)


امام سجّاد(ع) : «و ما را با ذکر خفیّ مانوس کن.»

نام دیگر «ذکر خفیّ» ، «ذکر قلبی» است و در برابر ذکر لسانی یا ذکر زبانی یا ذکر قالبی قرار می گیرد.روش علما و فقهای محترم در ذکر ، ذکر زبانی است.اما روش صوفیه ، ذکر قلبی است و این ذکر را با شاگردی در مکتب اهل بیت(ع) به امانت گرفته اندواینک منحصرا دراختیاراقطاب ومشایخ صوفیه است.به عبارت دیگر،«ذکر قلبی»یکی دیگرازحلقه های اتصال و پیوند صوفیه به اهل بیت(ع) است و ثابت می کند بر خلاف تبلیغات سوء علما و فقها بر علیه صوفیه حقّه ، اینان تنها شاگردان و تنها پیروان صدیق و واقعی اهل بیت(ع) هستند.در عبارت بالا می بینیم که حضرت سیّد السّاجدین از خداوند درخواست می کند تا او را با «ذکر خفیّ» یا همان «ذکر قلبی» انس بدهد و مانوس بگرداند.از این جهت به ذکر قلبی ، ذکر خفیّ گفته می شود که در مرتبه قلب ادا می شود و از دید دیگران پنهان است.
                 ---------------------------------
1.مناجات خمس عشرة/مناجات الذّاکرین

قطب(3)

در قرآن از مقامی نام برده شده است به نام مقام «مخلصین» که از دیدگاه قرآن عالی ترین مقام و جایگاهی است که یک انسان می تواند به آن دست یابد و این همان مقام «فناء فی ذات الله» است که صوفیه آن را مطرح کرده اند و عالی ترین مرحله از مراحل «فناء فی الله» است.«مخلص» با فتحه حرف لام ، یعنی کسی که به مقام خلوص ذاتی رسیده و خداوند او را در مرتبه ذات خالص قرار داده است.این با مخلص که حرف لام آن کسره داشته باشد تفاوت دارد.مخلص اگر با کسره حرف لام خوانده شود به کسی گفته می شود که سعی دارد خود و عمل خود را خالص قرار دهد اما گاهی می تواند و گاهی نه.اما مخلص اگر با فتحه حرف لام خوانده شود دلالت بر کسی می کند که خداوند ، ذات او را خالص گردانده و او را به مقام فناء در ذات خود بار داده است.این همان مقام و شخصیّت قطب در تصوف است.اینک به مدد آیات الهی قرآن ویژگی های درونی و شخصیّتی «مخلصین» را بررسی می کنیم :
ا.ارزش مخلصین با اعمال آن ها سنجیده نمی شود.زیرا آن ها به مقام «فناء فی ذات الله» رسیده و فانی در ذات الهی شده و دیگر از خود ، هستی ای ندارند تا بتوان به آن وجود و هستی عملی را نسبت داد : «و ما تجزون الّا ما کنتم تعملون.الّا عباد الله المخلصین»(1) ، «شما جز بر اساس اعمالتان مجازات نمی شوید.مگر بندگان مخلص خدا»
ب.بنابراین در عرصه قیامت احضار نمی گردند : «فکذّبوه فانّهم لمحضرون.الّا عباد الله المخلصین»(2) ، «او را تکذیب کردند پس احضار می شوند.مگر بندگان مخلص خدا»
ج.مخلصان از دایره تسلّط و گزند ابلیس و شیاطین بیرون هستند و دست آن ها به دامان بلند مخلصان نمی رسد تا آن ها را گمراه کنند و به نافرمانی از خداوند مبتلا گردانند.ابلیس خود به این حقیقت اعتراف کرده است : «قال فبعزّتک لاغوینّهم اجمعین.الّا عبادک منهم المخلصین»(3) ، «(ابلیس)گفت : به عزّتت سوگند همه آن ها(=بندگان) را گمراه می کنم.مگر آن دسته از آن ها که بندگان مخلص تو هستند.»و این دقیقا همان ویژگیی است که بیعت با قطب وقت را که مخلص وقت است واجب می کند.زیرا کسی که با او بیعت می کند زیر پرچم حمایت او قرار می گیرد و در صورت تسلیم شدن در برابر او و اطاعت از اوامر او ، در سفر روحانی سلوک الی الله از گزند ابلیس و شیاطین در امان خواهد بود.این آیه به ما نشان می دهد که بیعت با قطب وقت واجب است و بدون بیعت با او کسی از گزند ابلیس و شیاطین در امان نخواهد بود تا برای او دینی باقی بماند.
د.آن ها بر صراط مستقیم قرار دارند و خود عین صراط مستقیم هستند : «قال ربّ بما اغویتنی لازیّننّ لهم فی الارض و لاغوینّهم اجمعین.الّا عبادک منهم المخلصین.قال هذا صراط علیّ مستقیم»(4) ، «(ابلیس)گفت : پروردگارا ، بخاطر آنکه مرا گمراه کردی زمین را برای آن ها می آرایم و همه آن ها را گمراه می کنم.مگر آن دسته از آن ها که از بندگان مخلص تو هستند.(خدا)گفت : این (خلوص و بنده خالص شده من) راه مستقیمی است که به سوی من می آید.»این آیه هم به ما نشان می دهد که بدون بیعت با مخلص وقت و قطب وقت کسی نمی تواند بر صراط مستقیم قرار داشته باشد تا بتواند به سوی خدا حرکت کند.پس باز تاکید می شود که بیعت با قطب وقت واجب است.
ه.تنها مخلصان به مقام بندگی بار یافته و تنها آن ها هستند که می توانند خداوند را آنگونه که شایسته او است توصیف کنند و از او به دیگران گزارش بدهند : «سبحان الله عمّا یصفون.الّا عباد الله المخلصین»(5) ، «خدا از آنچه آن ها توصیف می کنند منزّه و پیراسته است.مگر بندگان مخلص خدا» ، این آیه هم به مقام« فناء فی الله» مخلصان اشاره دارد.زیرا فقط کسی که به مقام فناء فی الله رسیده است و زبان او زبان خدا است می تواند با زبان خود خدا به توصیف خدا بپردازد.دیگران چون زبانشان در پس اندیشه های بشری آن ها نشسته است توصیفشان از خدا توصیفی بشری با تمام محدودیت های یک بشر است.
و.چون دست ابلیس از دامان مطهّرشان به دور است به سوء و فحشا آلوده نمی شوند : «و لقد همّت به و همّ بها لولا ان رءا برهان ربّه کذلک لنصرف عنه السّوء و الفحشآء انّه من عبادنا المخلصین»(6) ، «او(=زلیخا) آهنگ او را کرده بود و او(=یوسف) هم اگر برهان پروردگارش را ندیده بود آهنگ او را می کرد.ما اینچنین سوء و فحشا را از او(=یوسف) دور کردیم.قطعا او از بندگان مخلص ما بود.» عبارت : «ان رءا برهان ربّه» به ما نشان می دهد که مخلصان اهل شهود حقایق هستند و حواس و مشاعر باطنی آن ها باز است.به عبارت دیگر روش دینداری آن ها روشی شهودی است نه روشی مبتنی بر تحصیل در مدرسه و حوزه و دانشگاه.
اینک می خواهیم پیشاپیش به یک شبهه احتمالی پاسخ دهیم تا نوشتار ما روشنایی بیشتری بیابد.ممکن است کسی اشکال کند که این مقام ویژه انبیا و امامان است و دیگران ، از جمله اقطاب صوفیه ، نمی توانند به این جایگاه دست یابند.خداوند خود در قرآن پاسخ این شبهه و اشکال را داده است.به این صورت که خداوند یکی از دلایل نزول قرآن را این بر می شمارد که اگر این قرآن را نازل نمی کردیم مشرکان می گفتند اگر یکی از کتاب های آسمانی پیشینیان نزد ما بود ما قطعا به مقام مخلصان بار می یافتیم.و خداوند اینگونه به ما نشان می دهد که همگان حتّا مشرکان هم در صورت ایمان و حرکت بر صراط قرآن می توانند به عالی ترین مقامی که یک انسان می تواند برسد یعنی مقام اخلاص ذاتی و مقام مخلصان دست یابند : «و ان کانوا لیقولون.لو انّ عندنا ذکرا من الاوّلین.لکنّا عباد الله المخلصین»(7) ، «و(مشرکان) به تاکید می گفتند : اگر ذکری از پیشینیان نزد ما می بود حتما و قطعا ما از مخلصان می شدیم»



               ----------------------------------
1.صافّات/39 - 40
2.همان/127 - 128
3.ص/82 - 83
4.حجر/40 - 41
 5.صافّات/159 - 160
 6.یوسف/24
 7.صافّات/167 - 169

۱۳۹۱ اردیبهشت ۸, جمعه

مفاهیم و اصطلاحات مشترک میان قرآن و اهل بیت(ع) و صوفیه(3) - سلوک(2) و طریقت(3)

علی (ع) : ولقد قرن الله سبحانه به من لدن أن كان فطيما أعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم.(1)

علی(ع) در وصف رسول خدا(ص) :«از وقتی کودک بود ، خداوند یکی از بزرگ ترین فرشتگان خود را در کنار او گذاشته بود تا او را در طریق و راه مکارم اخلاقی راه ببرد.»


در این کلام حضرت ، «یسلک» که هم معنای سلوک است و «طریق» که در معنای طریقت است به کار رفته است.


               -----------------------------------
1.بحارالانوار/ج14/ص475

خانقاه و عزلت(1)

علی(ع) : و لقد کنت معه اتّبعه اتّباع الفصیل اثر امّه یرفع لی فی کلّ یوم علما من اخلاقه و یامرنی بالاقتداء به و لقد کان یجاورفی کلّ سنة بحراء فاراه و لا یراه غیری.(1)

علی(ع) در وصف رسول خدا(ص) : «من همراه او بودم و مانند بچه شتری که در پی مادر خود روان است از او پیروی می کردم.هر روز پرچمی نو از اخلاق خود را برای من می افراشت و مرا به پیروی از خود امر می کرد.او در هر سال در غار حراء ساکن می شد و جز من کسی با ارتباطی نداشت و او را نمی دید.»


این روش حضرت(ص) در کناره گیری از مردم به جهت عبودیت الهی و خلوت با خداوند و این نقل حضرت علی(ع) باعث ایجاد انگیزه در صوفیان شد تا آن ها با ساخت مکانی به نام «خانقاه» به پیروی از سنّت عبودی رسول خدا(ص) در عین حفظ ارتباطات اجتماعی خود ، از مردم کناره گیری کنند و به «عزلت» که یکی از اصول تصوف است بپردازند.پس ساخت خانقاه ریشه در سنّت رفتاری و عبودی پیامبر(ص) دارد.
نکات مهمی در فرمایشات علی(ع) موجود است:
یکی آنکه ، حضرت می فرماید این عزلت و اختیار کردن غار حراء برای خلوت از اخلاق حضرت محمد(ص) بوده است.پس صوفیان در اختیار خلوت و عزلت ، متخلّق به اخلاق نبوی و محمدی هستند. 
دیگر آنکه ، حضرت رسول(ص) به علی(ع) امر به پیروی از خود در این زمینه کرده بوده اند.پس ساخت خانقاه و گوشه گیری از مردم به پیروی از رسول خدا(ص) بوده است.پس صوفیه از امر ایشان اطاعت کرده اند.
دیگر آنکه ، غار حراء نخستین خانقاه جهان اسلام است و رسول خدا(ص) و علی(ع) نخستین عزلت گزینان و خانقاه نشینان جهان اسلام بوده اند.
و آخر آنکه ، روش صوفیه در اختیار کردن پیر و ولیّ و پیروی از او بنابر سنّت و روش تربیتی رسول خدا(ص) و علی(ع) است.زیرا علی(ع) می گوید که حضرت هر روز پرچم اخلاقی جدیدی بر می افراشت و به من امر می کرد تا از او پیروی کنم.من هم مانند بچه شتر که پیوسته به دنبال مادرش می رود و جز این کار در عالم کار دیگری نمی داند به دنبال او می رفتم.پس صوفیه روش تربیتی خود را هم از اهل بیت(ع) گرفته اند.در حالی که روش علما و فقها و مدعیان جانشینی رسول خدا و اهل بیت ، مبتنی بر اکتساب علم و درس خواندن است.در حالی که رسول خدا(ص) اصلا سواد نداشتند.در این روایت شریف ، رسول خدا(ص) به مثابه یک پیر در مفهوم صوفیانه آن ظهور و تجلّی دارند و علی(ع) هم به مثابه یک مرید صادق در مفهوم صوفیانه آن.
             -----------------------------------
1.بحار الانوار/محمد باقر مجلسی/ج15/ص361

فناء فی الله(1) -فناء ذاتی(1)

قال رسول الله(ص) : علیّ مهندس فی ذات الله.(1)

رسول خدا(ص) فرمود :«علی هندسه ذات الهی را می شناسد.»

فرمایش رسول خدا(ص) در حقّ علی(ع) ناظر بر مقام فناء ذاتی است که آخرین و عالی ترین نوع فناء فی الله است.زیرا ذات وجودی است که شناخت آن برای غیر و ما سوی الله امکان پذیر نیست و تنها ذات می تواند ذات را بشناسد و درک کند.پس باید مرتبه ای در حیات انسانی وجود داشته باشد که با نیل به آن ، هستی عاریتی و مجازی به طور کلّ نابود و مستهلک بشود وشخص به مقام فناء در ذات الهی نایل شود تا بتواند با چشم ذات ، ذات را ببیند.
                                     -------------------------------
1.قلزم/حضرت آقای نور علیشاه ثانی/ج6/

بیعت ولوی و ذکر قلبی(1)

قال مالک بن عوف الاشجعی : کنّا عند رسول الله(ص) تسعة او ثمانیة او سیعة.فقال : الا تبایعون رسول الله؟ قلنا : اولیس قد بایعناک یا رسول الله؟ ثمّ قال : الا تبایعون رسول الله؟ فبسطنا ایدینا فبایعناه.فقال قائل : ما بایعناک فعلام نبایعک؟قال : ان نعبد الله و لاتشرکوا به شیئا و الصلوات الخمس و تسمعوا و تطیعوا و اسرّ "کلمة خفیّة" و لا تسألوا النّاس شیئا.(1)

«مالک بن عوف اشجعی گفت : ما نه یا هشت یا هفت نفر بودیم که در محضر رسول خدا(ص) نشسته بودیم.پس او گفت : آیا با رسول خدا بیعت نمی کنید؟ما گفتیم : مگر با شما بیعت نکرده ایم ای رسول خدا؟ دوباره گفت : آیا با رسول خدا بیعت نمی کنید؟پس دست هایمان را دراز کردیم و با او (مجدّدا)بیعت کردیم.یکی از ما گفت : این بیعت را بر چه اساسی با تو کردیم؟او گفت : بر این اساس که خدا را عبادت و بندگی کنید و کمترین شرکی را به او نورزید و نمازهای پنجگانه را اقامه کنید و بشنوید و اطاعت کنید و "کلمه خفیّه و پنهان" را پنهان نگهدارید و از مردم گدایی نکنید و چیزی درخواست نکنید.» 


مطالب مهمی در این روایت موجود است :
ا.بیعت دو نوع بوده و هست : بیعت اسلامی یا شریعتی که شخص با انجام آن مسلمان می شده است.و بیعت ایمانی و طریقتی که شخص با انجام آن مومن و سالک الی الله می شده است.
ب.این بیعت با عده ای خاص که ظرفیت سلوک را داشته اند انجام می شده نه با همه مسلمانان.و از اینجا اختلاف روش در دینداری پیدا شده است.برخی فقط اهل شریعت باقی ماندند و برخی طعم طریقت را هم چشیدند.
ج.منظور از "کلمة خفیّة" که به معنای کلمه و اسم خفیّ و پنهان و سرّی است همین "ذکر خفیّ" و "ذکر قلبی"ای است که صوفیه حقه در اختیار دارند و به مریدان تلقین می کنند.که ثابت می کند سنّت ذکری اهل بیت(ع) سنّت ذکر قلبی و خفیّ است نه ذکر لسانی که بدون این ذکر قلبی بی ارزش است.و این یکی دیگر از حلقه های اتصال صوفیه حقّه به اهل بیت است.زیرا هیچ گروهی در داخل اسلام مانند عالمان و فقها و ....جز صوفیه این ذکر را در اختیار ندارند که این ثابت می کن صوفیه شاگردان خاص اهل بیت(ع) بوده اند.
د.اصولی را که رسول خدا(ص) مطرح می کنند : عبودیت بدون آلودگی به انواع شرک ، و نمازهای پنجگانه ، و اطاعت امر الهی ، و کتمان سرّ با پنهان نگهداشتن "ذکر قلبی" و گذران زندگی از طریق کار کردن نه با استفاده از وجوهات شرعی که شیوه علما و فقها است ، اصولی هستند که تصوف بر آن ها استوار است.
ه.دین هیچ کس جز با وارد شدن در طریقت و تلقین پذیرفتن ذکر قلبی کامل نمی شود و مورد رضایت رسول خدا(ص) قرار نمی گیرد.
                  -------------------------------
1.تنبیه الخواطر/ج1/ص164

مفاهیم و اصطلاحات مشترک میان قرآن و اهل بیت(ع) و صوفیه(2) - طریقت(2)

علی(ع) : و ظنّ انّی ابیعه دینی و اتّبع قیاده مفارقا طریقتی فاحمیت له حدیدة.(1)

علی(ع) در باره برادرش عقیل که سهم بیشتری از بیت المال از او درخواست کرده بود چنین گفت : «گمان می کرد که من دینم را به او می فروشم و از درخواست او در حالی که از طریقت و راه خود جدا افتاده باشم پیروی می کنم.پس آهنی را برای او گداختم.»


همانطور که دیده می شود علی(ع) واژه و اصطلاح طریقت را در کلام خود به کار برده اند.
            -----------------------------------------
1.قلزم/ج6/ص324

مفاهیم و اصطلاحات مشترک میان قرآن و اهل بیت(ع) و صوفیه(1) - سلوک و طریقت(1)

قال رسول الله(ص) : ما سلکت طریقا و لا فجّا الّا سلک الشیطان غیر طریقک و فجّک.(1)

رسول خدا(ص) خطاب به علی(ع) :«(ای علی) تو از راهی و سمتی نمی روی مگر آنکه شیطان از راه و سمتی غیر راه و سمت تو می رود.»

همانطور که دیده می شود در متن روایت ، رسول خدا(ص) از اصطلاحات : «طریق» که به معنای «طریقت» است و «سلک» و «سلکت» که هم معنای سلوک است استفاده کرده اند.از این جا روشن می شود که صوفیه این مفاهیم و اصطلاحات را در مکتب اهل بیت(ع) آموخته و اصطلاح کرده اند.همچنین مشخص می شود که صوفیه به حقّ ، سلوک و طریقت را به علی(ع) منتسب می کنند.زیرا پیامبر هم این دو را به او منتسب کرده اند.
از مشترک بودن مفاهیم و اصطلاحات میان اهل بیت(ع) و صوفیه می توان به عنوان یکی از حلقه های اتّصال صوفیه به اهل بیت(ع) یاد کرد که صوفیه را به ایشان پیوند می دهد و نشان می دهد صوفیه با شاگردی در مکتب اهل بیت(ع) این اصطلاحات را فرا گرفته و به کار برده اند.زیرا این مفاهیم و اصطلاحات در میان هیچ گروهی در داخل اسلام و تشیع مانند فقها و متکلمان و مفسران و عالمان و....جز صوفیه به کار نمی رود.
            -----------------------------------------
1.قلزم/حضرت آقای نور علیشاه ثانی/ج6/ص437 و : بحارالانوار/ج40/ص27

قطب(2)

فانّی لا اترک الارض الّا و فیها عالم تعرف به طاعتی و تعرف به هدای و تکون النجاة فیما بین مقبض النبیّ و مبعث النبیّ الآخر و لم اکن اترک النّاس بغیر حجّة لی و داع الیّ و هاد الی سبیلی و عارف بامری فانّی قد قضیت ان اجعل لکلّ قوم هادیا اهدی به السعدآء و یکون حجّة لی علی الاشقیآء(1)

«همانا من زمین را بدون عالمی که به وسیله او طاعت و هدایت من شناخته شود رها نمی کنم تا او مایه نجات در فاصله میان مرگ یک پیامبر و بعثت پیامبر دیگر باشد.و مردم را بدون حجّتی از جانب خویش و کسی که به من دعوت کند و به راه من هدایت کند و عارف به امر من باشد رها نمی کنم.همانا من مقرّر کرده ام که برای هر مردمی یک هادی قرار دهم تا به وسیله او سعادتمندان را هدایت کنم و او حجّتی از جانب من بر بدبختان باشد.»
منظور از عالم در این روایت قدسی ، آخوندها نیستند.زیرا علم این ها مدرسه ای و تحصیلی و اکتسابی است.در حالی که علم پیامبران ، علم شهودی و معراجی است.پس منظور از این عالمان ، «اقطاب» و «مشایخ» صوفیه اند که علمشان همچون پیامبران ، علمی شهودی است.در ضمن از فعل : «تعرف» و اسم : «عارف» مشخص می شود که راه این عالمان باید راه دریافت عرفان از ذات اقدس الهی باشد که این راه همان سلوک الی الله در تصوف است که منجر به عرفان نسبت به اسماء و صفات و در نهایت ذات خدای تعالی می شود.
              ----------------------------------
1.قلزم/حضرت آقای نور علیشاه ثانی/ج1/ص263 و : کافی/ج6/ص350 و : بحارالانوار/ج11/ص331

قطب(1)

                                قطب
انّی ارید ان اخلق خلقا بیدی و اجعل من ذرّیته الانبیاء المرسلین و ائمة مهتدین ، اجعلهم خلفائی علی خلقی فی ارضی یهدونهم الی طاعتی و ینهونهم عن معصیتی و اجعلهم حجّة لی علیهم عذرا او نذرا(1)

«همانا من می خواهم به دست خویش آفریده ای را بیافرینم و از میان فرزندان اوپیامبران فرستاده شده،وپیشوایان هدایتگری قرار دهم.آن ها را به عنوان جانشینان خودم بر مردم بر روی زمین قرار می دهم که آن ها را به فرمانبرداری از من هدایت کنند و از نافرمانی من بازشان دارند.آن ها را به عنوان حجّت خویش برمردم قرار می دهم تا عذری نداشته باشند و بیم داده شده باشند.»

در این روایت قدسی خدای تعالی انبیا مرسلین(=پیامبران فرستاده شده) را چون اشخاص مشخصی بوده اند به صورت معرفه و ائمة مهتدین(=پیشوایانی هدایتگر) را به صورت نکره(2) آورده تا نشان دهد اینان اشخاص مشخص با تعداد معین نیستند.یعنی تا آدمی بر این کره خاکی زندگی می کند ، همیشه ، یک امام هدایتگر در میان مردم وجود خواهد داشت.و این بطور دقیق با مهدویت نوعی که مطابق با شخصیت قطب است مطابقت دارد.زیرا صوفیه معتقدند خداوند در عصر غیبت مردم را بی مربّی نگذاشته و نخواهد گذاشت که به اصطلاح به این امامان هدایتگر ، مهدی نوعی گفته می شود.این روایت دلیلی بر صحّت این مدّعا است.

            -------------------------------------
1.قلزم/حضرت آقای نور علیشاه ثانی/ج1/ص147 و : بحارالانوار/محمد باقر مجلسی/ج2/ص210
2.نکره و معرفه یکی از مباحث مربوط به علم صرف ، مبحث اسم در زبان عربی است.معرفه به اسمی گفته می شود که برای مخاطب ، شناخته شده و علامت آن الف و لام(ال) است.نکره هم به اسمی گفته می شود که برای مخاطب ، ناشناخته و علامت آن تنوین است.اسم نکره نشانه فرد یا افراد خاصی نیست و می تواند هر کسی را شامل شود.در این روایت هم ائمة مهتدین نکره است.یعنی فقط بر اهل بیت(ع) دلالت ندارد.بلکه شامل کسانی جز ایشان(ع) هم می شود که در عصر غیبت همان اقطاب هستند.